چه زو دیر میشه!!!
دانشجو بسیجی | پنجشنبه, ۶ آذر ۱۳۹۳، ۱۰:۴۶ ق.ظ
دلم واسه اول دبستانم تنگ شده
که وقتی تنها یه گوشه ی حیاط مدرسه ایستاده بودم
یه نفرآمدو بهم گفت با من دوست میشی؟
بی ریا و بدون توقع دستش را به سمتم دراز کرد
هنوز گرمی دستانش را حس میکنم چقدر صمیمی
در دنیایی بدون هیچ غل وغش
سرگرم بچگی بودم وزیبایی هایش
با لیوان تا شو آب از آبخوری بردارم
وتاوقتی جمع میشود روی مقنعه ام بریزد و
کلی بخندم...
یواشکی از پشت سر به مانتو خانم معلم دست بزنم
وبا بچه ها دوباره ...:)
با گچ های رنگ به رنگ روی تخته سیاه شکلک بکشم
وبازهم به این دنیای ساده بخندم...نسیم
- ۰ نظر
- ۰۶ آذر ۹۳ ، ۱۰:۴۶