روزی از روزهای دوران دانشجویی
روزی از روزها در مکتب خانه، مریدان همچون مگسان گرد شیرینی در اطراف شیخ حلقه زده بودند و همگی سراپای گوش شده بودند و شیخ هم زبان . که ناگهان یکی از مریدان همچون خروس بی محل پابرهنه وارد سخنان شد و سخنان شیخ را قطع کرد. گفت: یا شیخ امکاناتم به فدایت؛ مسئله! شیخ نیز با انگشت اشاره اذن سخن داد.
مرید گفت : یا شیخ، پارادوکس که می گویند به چه معناست؟
شیخ اندکی با محاسن خویش بازی نمود و با سرانگشت های تدبیر، محاسن خویش را شانه نمود، پس از آهی جگرسوز گفت: مثالی می آورم. مکتب خانه ای ساختند که ریشه کار فرهنگی باشد اما ریشه فرهنگ را خشکاند. برای واحد های درسی برنامه ریزی شد، به یکی 25 واحد دادند به یکی هیچ نرسید.
شیخ همچنان که با محاسن کزخورده خود بازی می نمود گفت: مریدان را 45%همی تیغ زدند، وعده دادند و گفتند: غذا بهتر می شود، بهتر که نشد بدتر شد، امکانات رفاهی بهتر می شود کمتر شد ، توپ و زمین ورزش از دانشجویان گرفتند و گفتند بیشتر ورزش کنید ، کتابخانه را ویران کردند و گفتند بیشتر درس بخوانید .
مرید نوشته : عمری در راه طنز و هجو کاغذ سیاه کردیم و قلم فرسودیم که این گونه بنگاریم که مریدان نفهمند و مسئولین بفهمند چه نوشته ایم و منظورمان چه بوده ، حال بعد از یک عمر تلاش هر بار مطلبی می نویسیم معنی پارادوکس برایمان زنده می شود! که آن مردمی که برایشان می نویسیم منظورمان را نمی فهمند که انجام وظیفه کنند.
- ۱ نظر
- ۲۰ آبان ۹۳ ، ۰۹:۳۳